آن یکی پرسید اشتر را که هی از کجا میآیی ای اقبال پی گفت از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست در زانوی تو مار موسی دید فرعون عنود مهلتی میخواست نرمی مینمود زیرکان گفتند بایستی که این تندتر گشتی چو هست او رب دین معجزهگر اژدها گر مار بد نخوت و خشم خداییاش چه شد رب اعلی گر ویست اندر جلوس بهر یک کرمی چیست این چاپلوس نفس تو تا مست نقلست و نبید دانک روحت خوشهٔ غ,سعیداحدی,پورسعیدشریفات ...ادامه مطلب